کدمصاحبه:1440/911026
26 دی 1391

اشاره: این نوشتار گفتگویی با دكتر اصغر افتخاری دانشآموختهی جامعهشناسی سیاسی، دانشیار و عضو هیأت علمی دانشكدهی علوم سیاسی دانشگاه امام صادق علیهالسلام است.
او كه هماكنون معاونت پژوهشی این دانشگاه را با چشمانداز مرجعیت علمی مكتب امام صادق علیهالسلام بر عهده گرفته است، تألیف بیش از ۳۰ كتاب و ۹۰ مقاله را در كارنامه داشته و سردبیر فصلنامههای «دانش سیاسی» و «قدرت نرم» است.
اوضاع منطقه و جهان به گونهای است كه گویی هم جمهوری اسلامی و هم مجموعهی نظام سلطه را به جمعبندی مشتركی رسانده: نظم جهانی و هندسهی منطقهای در آستانهی تحولات عظیمی است. شما شرایط را چگونه میبینید؟
برای تبیین این مسئله در سطوح مختلف، از واژگان و نظریات گوناگونی استفاده كردهاند. مثلاً در سطح فلسفی بحث «تعارض حق و باطل» مطرح است كه مبناییترین لایه در گفتمان اسلامی است و تحت عنوان شریعتگرایی و عرفیگرایی وارد حوزهی اندیشه و نظامسازی میشود. بعد هم بحث تنازعات منطقهای و بینالمللی با عنوان موازنهی قوا است.
از سال ۱۹۹۱ به این سو، عنوان نظم نوین جهانی فراوان بهكار رفته است كه تعبیر متفاوتی بوده برای اشاره به موازنهی قدرت در سطح جهان. پس از فروپاشی شوروی و تحولات ساختاری آن، وارد مقطع جدیدی میشویم كه از سوی غرب نظم نوین جهانی نام میگیرد. در اینجا آمریكاییها ساختار هژمونیك نظام بینالملل را تعریف میكنند، با این دید كه تنها قطب قدرت دنیا باشند. از سال ۱۹۹۱ چگونگی چرخش از نظام دوقطبی به نظام تكقطبی در حوزهی سیاست بینالملل مطرح شده و نظریات مختلفی را در این باره بیان كردهاند. هانتینگتون در «برخورد تمدنها»، فوكویاما در «پایان تاریخ» و هابرماس در «جامعهی مدنی جهانی» الگوهای گوناگونی را مطرح كردهاند. دو روایت از الگوی غربی مطرح است كه آمریكاییها سردمدارش هستند: روایت هژمونی تكقطبی یا تكساحتی كه آمریكا مركز و دیگر كشورها منظومهی آن هستند؛ و دیگری روایت اروپایی كه الگوی هژمونی سهپایه را بر اساس توازن قوا میان آمریكا و اروپا و سازمان ملل مد نظر داشت. یعنی هژمونی آمریكا شكل بگیرد، ولی بازوی حقوقی آن سازمان ملل باشد و بازوی دیپلماتیك آن اتحادیهی اروپا. بیشتر دیدگاههای غربی با همین دو روایت قابل فهم است. بنابراین تعارضاتی كه بین آمریكا و اروپا بوده و هست؛ نه در اصل الگوی هژمونیك، كه دربارهی چگونگی شكلگیری آن است.
در این میان حتماً رویكردهای انتقادی هم بودهاند، اما چرا روایت غربی میكوشد هر روایت متفاوتی از الگوی هژمونیك را چپ تلقی كند؟
سنت مطالعات چپ در این میانه بهطور طبیعی یك دیدگاه منتقدانه داشته و میخواسته به سمت جهانی چندقطبی برود، اما غربیها نمیخواستند به معارضان خود مرجعیت یا اصالت بدهند. آنها میخواستند دیدگاه اسلامی را هم زیرمجموعهی مكتب چپ مطرح كنند تا به آن استقلال هویتی ندهند، اما واقع امر این است كه در نگاه معرفتی اسلام، جهان چندقطبی نیست. در گفتمان اسلام، الگوی حكومت یا دولت جهانی مهدوی مطرح است. به نظر من دو طرف (اسلام و غرب) مبانی مشابهی دارند، اما سطح تحلیل آنها متفاوت است.
دولت جهانی مهدوی غایت است، اما این بستگی به نظریه و امكانات ما دارد كه چگونه بتوانیم نیروی خود را برای رسیدن به آن ذخیره كنیم و به كار بگیریم. جمهوری اسلامی افق ۱۴۰۴ را برای میانمدت در نظر گرفته است، ولی این تنها یك افق است. اگر ایران قدرت اول منطقهای بشود، هنوز هم نظم مطلوب جهانی اسلام اتفاق نیفتاده است. این نوعی مدیریت وضعیت موجود است؛ سكوی پرشی است تا به سمت بالا برویم و البته كه جمهوری اسلامی ایران موظف نیست برای همیشه و در چهارچوب كلان راهبردی خود به قدرت اول منطقهای بسنده كند. غایت این است كه برای جامعه و حكومت جهانی مهدوی زمینهسازی كند. البته تحقق آن در چند مرحلهی مرتبط با هم صورت میگیرد.
این همان چیزی است كه نظریهپردازان و نویسندگان غربی مایل نیستند آن را مطرح كنند. بلكه دائماً متهم میكنند كه اینها (ایرانیان مسلمان) نگاه چپی دارند. حتی تلاش میكنند اسلام را با روایت طالبانی برجستهسازی كنند. برای اینكه تصویر مردم از اسلام منفی شود و به ذهن كسی خطور نكند كه بدیل لیبرال-دموكراسی هژمونیك، چیزی به نام نظریهی دولت جهانی مهدوی است. در متون غربی تصویری بسیار منفی از تئوری مهدویت ارائه میكنند كه اصلاً قابل توجیه نیست. متأسفانه در حوزههای معرفتی ما نیز كمتر كسی است كه در سازمان یا مؤسسهای دانشگاهی و پژوهشی روی مهدویت به عنوان یك نظریهی روابط بینالملل كار كرده باشد. در حالی كه تنها سرمایهی ما از حیث تئوریك برای قرارگرفتن در مقابل نظم هژمونیك آمریكایی همین است. البته این نظریه با لیبرال-دموكراسی هژمونیك تفاوت میكند و لوازم و مقتضیات خاص خود را دارد، اما به گونهای است كه میتواند نظام بینالمللی را اداره كند.
غربیها از یك طرف با اسناد و مداركی كه انتخاب و ارائه میكنند، تصویری نامطلوب از مهدویت نشان میدهند مبنی بر اینكه اگر چنین چیزی رخ دهد، مسلمانان چنین و چنان خواهند كرد. مثلاً كشتار و خونریزی فراوان را برجسته میكنند. از طرف دیگر میگویند این نظریه همان نسخهی اسلامیشدهی هژمونی است. یعنی مسلمانها نیز همان چیزی را میخواهند كه ما میگوییم. تنها فرقشان این است كه میگویند چرا آمریكا ابرقدرت بلامنازع بینالمللی باشد؟ در حالی كه تئوری مهدویت اصلاً با واژهها و مفاهیمی مانند هژمونی یا اعمال قدرت یكسویه قابل فهم نیست.
غرب از سال ۱۹۹۱ تاكنون تلاشهای نظری و عملی بسیاری كرده تا دیدگاه خود را برجسته كند. جهان اسلام هم دارد به زایندگی نظری میرسد. تحولات اخیر از این نظر بسیار مهم است. ابعاد سیاسی آن به جای خود، اما هستهی بیداری اسلامی یا موتور محركهی آن -كه اگر رخ دهد، میتواند همهی تحولات را در حركت به جلو پشتیبانی كند- مهدویت است. احیای این نظریه به عنوان بدیلی برای نظم مطلوب سلطهگران میتواند به سؤالات مهم نظام جهانی پاسخ دهد و مشكلات را حل كند. البته باید ظرفیتهای نظامسازی نظریهی مهدویت آشكار شود. پس تعارض اصلی و واقعی در این سطح است.
آمریكا و ایران در دوسوی این منازعه قرار دارند. آیا میتوان با تكیه بر مؤلفههایی نشان داد كه قدرت آمریكا به معنی عام آن كاهش پیدا كرده و متقابلاً اقتدار و نفوذ ایران نیز افزایش یافته است؟
به نظر من برای یك كار تحقیقی مناسب در این زمینه، تغییر و تحول مؤلفههای قدرت در جهان معاصر، معنیدار است. اگر قبلاً مؤلفههای سختافزاری حرف اول را میزد، اكنون مؤلفههای نرمافزاری قدرت مورد توجه است. مطالعات قدرت امروزه از قدرت فرهنگ شروع میشود و در حوزهی افكار عمومی و رسانهها امتداد مییابد. یكسری از مؤلفههای قدرت نرم نیز در حوزهی فناوری و پیشرفت علمی مطرح است. در درجهی سوم هم قدرت سختافزاری است. از تقاطع سطوح متفاوت و وجوه مختلف قدرت، یك جدول ماتریسی برای سنجش قدرت درست میكنند.
در حوزهی سیاست خارجی نظرسنجیهایی كه دربارهی وجههی آمریكا و ایران در افكار عمومی منطقه انجام شده، مهم است. نظرسنجیها دربارهی آمریكا اینگونه نشان میدهد كه از سال ۱۹۹۱ هرچه به سمت ۲۰۰۱ میرویم، اعتبار و نفوذ این كشور بهشدت افول میكند. پس از ۲۰۰۱ بهویژه پس از حملهی آمریكا به افغانستان و عراق این نزول شدیدتر میشود، اما پس از آن اندكی ترمیم شده است. یعنی آمریكاییها دارند دوباره خود را بالا میكشند. منحنی تطورات وجههی جمهوری اسلامی هم بسیار سینوسی است. در پارهای از موراد بهشدت نزول میكند و گاهی كاملاً اوج میگیرد. به هر حال افكار عمومی در نظام بینالمللی یك مؤلفهی مهم است.
در حوزهی داخلی، قدرت خود را در مؤلفههای مهمی مانند سرمایهی انسانی و اجتماعی نشان میدهد و اگر كسی میخواهد به تحلیلی در اینباره برسد، باید مؤلفههایی از این دست را بررسی كند.
آیا ایران مسأله و مانع آمریكا در تحكیم سلطهاش بر جهان است یا آنكه رقیب اصلی آن كشوری مانند چین است؟
در میان نظریههایی كه در غرب و از دیدگاه آمریكاییها مطرح شده، من فكر میكنم روایت هانتینگتون دربارهی جهان صادقانهتر است. كارشناسان و مدیران آمریكایی بهشدت هانتینگتونی به جهان نگاه میكنند. فقط هم بحث ایران یا افغانستان و عراق و لبنان و سوریه نیست؛ بحث تعارض تمدنی است. غرب هویت خود را با لیبرال-دموكراسی متعیّن كرده است، اما هانتینگتون پس از صدها صفحه تحلیل مبانی نهایتاً میگوید تنها معارضانی كه من برای این تمدن پیدا كردهام، اسلام و كنفسیوس است. پس خود هانتینگتون هم قاعدتاً از تركیب ایران و چین میترسید. هم چین و هم جمهوری اسلامی ایران برای این كار ظرفیتهایی دارند. لذا اگر سیاستخارجی آمریكا را از سال ۱۹۹۱ به این سو نگاه كنید، میبینید بسیار متوجه این دو كشور بوده است. از طرف دیگر، ایران هم طی این مدت در رابطهی خود با چین سرمایهگذاری بسیاری كرده و گروش ما به چین كم نبوده است. عملاً هم درست در همان سال ۲۰۰۱ كه گفتوگوی تمدنها نامگذاری شده بود، همهی نشانههای تعارض تمدنی كه هانتینگتون پیشبینی كرده بود، رخ داد. پس غرب را میشود با هانتینگتون فهمید. در این زاویهی تحلیل، دیگر فقط جمهوری اسلامی ملاك نیست؛ تمدن اسلامی به رهبری ایران مورد نظر است.
اگر بخواهیم این پیچ تاریخی را در عرصهی بینالملل بررسی كنیم، چه متغیرهایی باید دگرگون شود تا بتوان گفت به مرحلهی دیگری وارد شدهایم؟
از نظر ذهنی اغلب انسانها در هر مقطع تاریخی فكر میكنند كه در یك دورهی بیبدیل و حساس از تاریخ زندگی میكنند. این یك چیز طبیعی است. در زمان مشروطه مردم حس میكردند اتفاقات بزرگی در حال وقوع است و تاریخ ورق میخورد. به نظر من در ایدئولوژی اسلامی این پدیده یك امر بدیع و بعیدی نیست؛ اسلام هر مقطع از تاریخ را واقعاً نقطهی عطف میداند. ما همیشه مبتنی بر رویكرد دینی، در نقاط عطف تاریخ زندگی میكنیم. فقط باید این واقعیت را درك كنیم تا نقش خود را در آن بهدرستی ایفا نماییم. ما همیشه در یك پیچ تاریخی هستیم و تاریخ همیشه بر سر نقطهی عطف است. مهم كسانی هستند كه تاریخ را میسازند. مثلاً نسلی كه با امام در جنگ تحمیلی همراه بودند، آن دوران را نقطهی عطفی ساختند و توانستند نقش خود را بازی كنند. چه كسی فكر میكرد یك كشور تازه از انقلاب بیرونآمده بتواند در برابر آنهمه كشورها بایستد؟
اما از نظر عینی اگر نخواهیم در نقطهی عطف نقشی داشته باشیم، واقعاً هم چنین چیزی در كار نخواهد بود. حال از كجا میتوان فهمید در یك مقطع عطف قرار گرفتهایم؟ هر تحلیلگری برای مشخص كردن مقاطع و توضیح تغییرها، شاخصی را ارائه میكند. زمانی اُلوین تافلر بحث تغییر قدرت (Power Shift) را مطرح كرد. او میگفت اگر منبع قدرت در یك برههی زمانی تغییر كند، شاخص ما برای تغییر گفتمان خواهد بود. مثلاً یك زمانی منبع قدرت زمین بوده و هر كه در این چهارچوب كاری كرده، نمیتوان آن را شاخص تغییر مقطع دانست، اما روزی كه نیروی بخار بهكار گرفته شد، صنعت و تجارت متحول گردید و دنیای جدید با ویژگیهایی تازه پدید آمد.
به نظر من در بحثهایی با نگاه ما، این شاخص میتواند «تغییر ایدئولوژی» باشد. با این نگاه، تمام گسترهی تمدنی غرب كه متعلق به سكولاریسم است، اصطلاحاً سر و ته یك كرباس محسوب میشود. اینكه امام میگفتند «نه شرقی، نه غربی» برای همین بود. دو سر نظام دوقطبی برای ما یكی است. البته كسی نمیتواند منكر این شود كه آمریكا معاند اتحاد جماهیر شوروی بود و بالعكس، اما با نگاهی كه شاخص آن ایدئولوژی است، هر دو نظام كفر و ظلم و از یك جنس هستند و ماهیتشان یكی است. در موارد دیگر هم نگاه ما همین است؛ چه تركیهی سكولار باشد و چه افغانستان طالبانی. طالبانیسم اسلام نیست، همانطور كه لیبرالیسم اسلام نیست. طالبانیسم نفی خود را اثبات میكند. یعنی هر كسی آن را تجربه كند، میگوید آمریكا خوب است. شاید اگر ما هم میان طالبانیسم و لیبرالیسم مخیّر شویم، لیبرالیسم را انتخاب كنیم.
به نظر من تا زمانی كه جمهوری اسلامی بر ایدئولوژی خود استوار باشد، پیشگام این خیزش تمدنی است. فرض كنید بنا به دلایل خاصی ما سیستم اقتصادی خود را برای مدتی سكولار بچینیم و بخواهیم با آن نظام ربوی جلو برویم. در مناسبات اجتماعی هم بگوییم بیحجابی شهروندان اشكالی ندارد، چون موقع انتخابات در صف میایستند و رأی میدهند. این یعنی جمهوری اسلامی كمكم شاخصههای هویتی و تمدنسازی خود را از دست خواهد داد. اینجا دیگر پیچ تاریخی نداریم، چون در واقع پیچ را حذف كردهایم و در جادهی مستقیم به سمت لیبرال-دموكراسی رفتهایم.
واژهای كه من بهكار میبرم، «استواری» است. خداوند در قرآن كریم دو سه مرحله را ذكر كرده است. یكی از این مراحل دعوت است. بعد مرحلهی التزام است كه باور، تبدیل به ایمان میشود. پس از آن مهم این است: كسانی كه به این مسیر آمدهاند، چقدر روی آن میایستند و استوار هستند؟ چقدر در این راه استقامت میورزند؟ موفقیت ما در پیچ تاریخی تابع میزان استواری ماست. اگر از این استواری كمی كوتاه بیاییم، همهچیز فرومیریزد. استواری برای كسانی است كه ایمان دارند. بالأخره فشارهایی وارد میآید و باید هزینههایی پرداخت. جمهوری اسلامی میتواند به دامن غرب برود و اسم خود را نگهدارد، اما دیگر هویت ندارد.
میتوانید در حوزهی نخبگی نظرسنجی یا تحلیل محتوا كنید تا ببینید تحلیلها و كتابهایی كه در حوزهی بینالملل ارائه شده، چقدر اصول اسلامی را در مناسبات بینالمللی میپذیرد. «نفی سبیل» و «تولّی و تبرّی» از اصول مشخص و مسلّم روابط خارجی اسلامی است، ولی آیا متون تخصصی ما آنها را پوشش میدهد؟ آنهایی كه این اصول را مطرح نمیكنند، دلایل مختلفی دارند و توجیه میكنند، اما باید بدانیم هرقدر خلوص عملكرد ما بر اساس شاخصها به هر دلیلی مخدوش شود، دچار یك انحراف معنادار شدهایم. هرچه میزان این انحراف كمتر شود، ما به اصول نزدیكتر هستیم. تجربه نشان داده كه هرچه به اصول خود برگردیم، توفیقمان هم بیشتر میشود.
آیا این استواری با عقلانیت و محاسبهگری در تضاد نیست؟
استواری یك كلیدواژه است كه باید مقتضیات و ملزومات آن را دریافت. استواری روی شاخص است، نه روی سیاست. كسی نگفته كه مذاكره با آمریكا خلاف استواری است. حضرت امام بحث آمریكا را مطرح كردند و شاخصهای رابطه را هم روشن نمودند. سیاست تابع شاخصها است. در سیرهی سیاسی حضرت امام، تكلیف آمریكا كاملاً روشن است، اما اسرائیل اینگونه نیست. امام گفتند اسرائیل را اصلاً نمیپذیریم؛ هرچه هم تغییر سیاست بدهد و اظهار دوستی كند، دربارهی این رژیم استواری را بر محو آن میدانیم. استواری در برابر اسرائیل تا زوال اوست، اما استواری در برابر آمریكا تا تغییر رفتار و منش استكباری آن است. عقلانیت همینجا و برای درك همین نكتهها است. ممكن است زمانی نمودار رفتار آمریكا را بررسی كنیم و ببینیم تغییرات اندكی حاصل شده و به همان میزان -مثلاً ۲۰ درصد- روابط خود را با این كشور تغییر دهیم، اما هنگامی كه میبینیم اگر برویم پای مذاكره، طرف مقابل اهل كوتاهآمدن نیست و بلكه اهل زورگویی است، عقلانیت حكم میكند از مذاكره بپرهیزیم، چون چیزی از دست نمیدهیم و پرستیژ عدم مذاكره نیز برای ما میماند.
عقلانیت یك امر ذاتی و ملازم دینداری است، ولی ما در برخی موارد بر اساس اسلام و عقلانیت استوار نبودهایم. شاخصها را میبینیم، ولی زیر پا میگذاریم. ممكن است كسی بگوید ما شاخصها را دیدهایم، اما بنا به اضطرار، بر اساس آن عمل نمیكنیم؛ قاعدهی فقهی اضطرار این نیست كه صد سال امری را اضطراری تلقی كنیم. در اضطرار باید به سمت حل معضل و مشكل برویم. وقتی التزام و استواری كمرنگ شود، به وضعیت اضطرار عادت میكنیم.
باید برای اصلاح هر چیزی كه در آن از شاخص اصلی دور شدهایم، تلاش كنیم. برای اینكه بدانیم چه باید كرد، اول باید بگوییم ما كه هستیم و خدا از ما چه خواسته است؟ بعد ببینیم چگونه به سمت متناسب با هویت خود برویم؟ التزام یعنی روی ما به آن سمت و سو باشد. متأسفانه گاهی ما از شاخصها رویبرگرداندهایم و به طرف مقابل نگاه میكنیم.
غیر از ارائهی شاخصها در رابطه با مفهومسازی چه باید كرد؟ اینكه بگوییم بیداری اسلامی یا بهار عربی، بگوییم غرب آسیا یا خاورمیانه و ... چقدر تعیینكننده است؟
اگر در این دوران بخواهد اتفاق مثبتی بیفتد، باید به همین مفهومسازی توجه داشته باشیم. بسیاری از ساختارها را نمیتوان فوری تغییر داد، ولی همین مقدار كه مخاطبان ما بفهمند یا بپذیرند كه میشود اینگونه هم نگاه كرد، بسیار مهم است. البته این منطقاً نقطهی آغاز نیست، بلكه ضرورت تاریخ است. ما یك سری كارها را پیش از این انجام دادهایم، غیریتسازی كردهایم و كارهای بسیاری برای نفی طرف مقابل انجام دادهایم. حالا وقت این است كه بگوییم وجوه ایجابی تفكر ما چیست؟ باید روی خود را برگردانیم. خداوند متعال میگوید: «فَلَنُوَلّیَنّكَ قبلةً تَرضیها»۱ از لحاظ ایدئولوژیك رسیدهایم به پیچ تاریخی و موقع تغییر قبلهی ما رسیده است. در موقعیتی این اتفاق برای پیامبر هم افتاد كه ایشان اول كارهای سلبی را انجام داد و خدای خود را معرفی كرد و سپس هنگام تغییر قبله رسید. در برابرش مقاومت هم شد، با این استدلال كه مسلمانان تا دیروز داشتند به همان سمتی نماز میخواندند كه یهودیان عبادت میكردند!
جمهوری اسلامی سیوسه سال زحمت كشیده تا نفیهای لازم را انجام دهد و خودش را معرفی كند و حالا میخواهد تغییر قبله بدهد. مشكل برخی همین است. كسانی كه با دانشهای سكولار در جمهوری اسلامی كار كردهاند، برایشان مشكل است كه با علم دینی كنار بیایند. علم دینی یعنی عالمان هم در مقام تحقیق و هم در مقام تعلیم و تعلم باید اینگونه به علم نگاه كنند. آنها میگویند آباء و اجداد ما سالها به این قبله نماز میخواندند، حالا چگونه برگردیم؟ مسلمانها و حزباللهیهای ما تا دیروز به همین سمت نماز میخواندند، ولی الان وقت تغییر قبله است و طبیعتاً مخالفت میشود. میگویند اینهایی كه شما میگویید انتزاعی است و وجود خارجی ندارد. مطالبی را مطرح میكنند و به سخره میگیرند، همان گزارههایی كه در میراث فكری خود داشتهایم و برخی فكر میكنند برای ۱۴۰۰ سال قبل است. خداوند در قرآن كریم میفرماید: اینها برای هر روز شما است. اینكه میگویند قرآن هر روز نازل میشود، همین است.
ما در مقطع مهمی از تاریخ هستیم. اگر نقطهی عطفی هست، بگذارید همه بفهمند رویكرد ما چیست. اگر كسانی كه در حوزه، دانشگاه، دولت و رسانه و ... هستند، مسائل را اینگونه ببینند و بفهمند، میتوانیم از این گذرگاه بیرون برویم و این پیچ تاریخی را پشت سر بگذاریم. البته نه اینكه تاریخ تمام شده باشد؛ ما همیشه در آستانهی پیچ تاریخی بعدی هستیم. قرار نیست خواستههای خداوند از ما در مسیر رشد تمام شود، چون ایمان «حد یَقِف» ندارد. انقلاب خود یك پیچ تاریخی بود. جنگ تحمیلی یك پیچ تاریخی بود. فتنههایی كه گذشت، پیچ تاریخی دیگری بود. حتماً وقتی قدرت منطقهای و جهانی هم بشویم، پیچهای دیگری در كار خواهد بود و باید جلو برویم.
دربارهی اوضاع منطقه در مقطع كنونی این پرسش مطرح است كه مردمسالار شدن كشورهای اسلامی چه میزان به سود آمریكا و چه اندازه به نفع جمهوری اسلامی است؟
فضای لیبرال نهایتاً به سود ما خواهد بود. عملكرد نیروهای اسلامی در فضای بسته و استبدادی دشوارتر است، اما در فضای لیبرال ضریب نفوذ گزارههای دینی و نیروهای اجتماعی دین بیشتر است. جامعهای هرچند به سمت لیبرال-دموكراسی پیش برود، نهایتاً تحت نفوذ قابلیتهای اسلام و گزارههای اصیل اسلامی قرار میگیرد. برای همین است كه روایت طالبانی مشكل بیشتری برای ما درست میكند. البته اسلام لیبرالیزه و سكولارشده در جایی مانند تركیه نیز سرانجام با مشكل روبهرو خواهد شد؛ به خاطر تعارض بین اصول معرفتی دموكراسی لیبرال با اسلام واقعی. كسانی كه روی آن فكر كنند، به این تعارض خواهند رسید. به نظر من الگوی تركیه از ناحیهی خیزش اصولگرایی دینی در آینده حامل بحران است. كسانی هم كه در غرب به ریشه و اصول مسیحیت برگشتند، با روایتهای مسلط مسیحی تعارض پیدا كردند. اگر كسی با نگاهی روندشناسانه سراغ متن اسلام برود، الگوی تركیه را آبستن رنسانسی علیه اسلامگرایی سكولار خواهد دید.
از معصوم علیهالسلام نقل است كه گفتهاند: شما نمیخواهد كار خاصی بكنید؛ فقط اجازه بدهید آموزههای ما به گوش مردم برسد؛ مردم خود به آن اقبال میكنند. پس وظیفهی ما این است. در فضای لیبرالی هم كافی است اندیشههای اسلامی را متناسب با فهم مخاطبان به آنها برسانیم، اما هرچه اسلام را لیبرالی كنیم، تعارضهایی را درون آن نهادینه كردهایم كه روزی سر بر خواهند آورد.
اسلام را باید با همان گزارههای قرآن و احادیث و سیره معرفی كرد. متأسفانه برخی خجالت میكشند وقتی از حقوق شهروندی بحث میشود، برخی احادیث مرتبط را بیان كنند. مثلاً فكر میكنند اگر بگوییم قصاص وجود دارد، برای اسلام بد میشود. در صورتی كه اینگونه نیست؛ بستهی اسلام را باید تمام و كمال ارائه داد. شاید بعضیها تصور كنند كه بسیاری از گزارههای غربی به درد جوامع هدف نمیخورد، اما آنها كار خود را كامل نشان میدهند. خداوند میفرماید برخی از قصاص بدشان میآید، ولی در آن حیات شما هست. پس چرا باید حذفش كنیم؟ فوقش اگر نمیتوانیم آن را مفهومسازی كنیم، در همان حدی ارائه میدهیم كه خداوند گفته است. بالأخره قرآن از قصاص سخن گفته و حد و حدود آن آمده است. اینكه ما هنوز به جایی نرسیدهایم كه بگوییم نظام حقوقی و سیاست بینالملل چگونه متناسب با آن باشد، بحث دیگری است. باید به ضعف خود اعتراف كنیم، نه اینكه بخشی از بستهی اسلام را حذف كنیم.
هم در حوزهی اندیشه و هم در قلمرو عمل، موقع تغییر قبله رسیده و نخبگان باید كاری انجام دهند. اگر فكر میكنیم ایدئولوژی اسلام درست است، نباید خجالت بكشیم. البته میتوانیم بر سر گزارههای آن بحث كنیم ولی اگر قائل به جامعیت اسلام هستیم، باید با ادبیاتی متناسب با مخاطبان، یك پارادایم جدید را پیش روی آنها بگذاریم و بگوییم اینگونه هم میتوان اندیشید و زندگی كرد. اگر این اتفاق بیفتد، انقلاب اسلامی میتواند چند گام اساسی به پیش بردارد.
پینوشت:
۱. سورهی مباركهی بقره، آیهی 144: قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِی السَّمَاء فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ حَيْثُ مَا كُنتُمْ فَوَلُّواْ وُجُوِهَكُمْ شَطْرَهُ وَ إِنَّ الَّذِينَ أُوْتُواْ الْكِتَابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ وَ مَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ ما [به هر سو] گردانيدنِ روی تو در آسمان را نيك مىبينيم. پس [باش تا] تو را به قبلهاى برگردانيم كه بدان خشنود شوى پس روى خود را به سوى مسجدالحرام كن و هر جا بوديد، روى خود را به سوى آن بگردانيد. در حقيقت، اهل كتاب نيك مىدانند كه اين [تغيير قبله] از جانب پروردگارشان [بجا و] درست است و خدا از آنچه مىكنند غافل نيست.
منبع: khamenei.ir
دیدگاه شما: